بزن روم
داستان بلیط
داستان مشاورههای جواد یک کتاب میشه اما برای آشنایی شما با مشاورههای ما داستان یکیشونو اینجا تعریف کردیم:
یک آژانس مسافرتی میخواست 40 تا بلیط دبی بفروشه. برنامه چی بود؟ ساخت ویدیو و پخش اون توسط اینفلوئنسرها با هزینهای حدود 40 میلیون تومن، اونم فقط با یه اینفلوئنسر!
این آژانس برای تهیه و انتشار این تیزر از تیم ما کمک خواست
اما ما بجاش گفتیم!
«چرا اس ام اس نمیفرستین؟»
مدیرشون گفت: «ما 2000 تا اس ام اس فرستادیم، کسی تماس نگرفته.»
ما گفتیم: «خب متن اس ام اس رو درست انتخاب نکردین!»
همونجا نشستیم، یه متن جدید براشون نوشتیم و برای 200 نفر فرستادن. نتیجه؟ تلفنهای آژانس شروع کرد به زنگ زدن! بلیطها یکییکی فروخته شد و دیگه تموم!
یعنی بجای 40 میلیون هزینه برای ویدیو، با یک جلسه مشاوره و فقط چند تا پیامک، تمام 40 تا بلیط فروخته شد.
اینجا جواد بودن یعنی همین: ساده، خلاق و تاثیرگذار!
داستان کلینیک
فکر کن یک کلینیک زیبایی تازه تاسیس نیاز به سیستمی داره که بتونه وقتهای بیمارهاشو دقیق تنظیم کنه و آنلاین این زمانها به پزشک، اپراتور لیزر و فیشیالیست اطلاع داده بشه. یک پیشنهاد کاملا بدون هزینه بگو.
داستان کافه
به نظر شما برای افزایش فروش یک کافه باید چکار کرد؟
اجاره جای خوب، افزایش کیفیت محصولات، آموزش منابع انسانی و یا خلق ایدههای جدید مثل: اگر تو کافه مطالعه کنی تخفیف داری، مثل یک نوشته زیر فنجان قهوه،
به نظر شما کدوم یکی از عوامل بالا تاثیر گذارترینه؟
داستان فروش ماشین
چه چیزی نمایندگیهای خودرو رو از هم متمایز میکنه! چه چیزی باعث میشه یک نمایندگی بفروشه و از همه مهمتر چه چیزی به یک نمایندگی اعتبار میده! چی بی اعتبارشون میکنه؟
با چالشهایی مثل تاخیر در تحویل خودرو که مقصر نمایندگی هم نیست چطور باید برخورد کرد؟ که اعتبار اون نمایندگی لکه دار نشه!
آیا تبلیغ زیاد و افزایش فروش مقطعی نشونهی خوبیه برای یک نمایندگی؟ خطرات این مدل کار کردن چیه؟